به قلم مریم چراغیان
فصل اول: مهاجرت اجباری
کوچههای پیچ در پیچ بغداد و خانهای قدیمی با دیوارهای آجری و پنجرههای مشبک، شاهد تولد و رشد کودکی بود که قرار بود سرنوشتی متفاوت را رقم بزند. رحمان بندرز، پسری جوان با روحیهای سرشار از شور و نشاط، در سال ١٩٢٩(١٣١٨ شمسی) در خانوادهای اصیل به دنیا آمد.
پدرش، تاجری نامآشنا با ریشههای ایرانی و از کوردهای کلهر کرمانشاه ، آرزوهای بزرگی برای پسرش داشت. رحمان از کودکی به ورزش، بهویژه بسکتبال، علاقه نشان میداد. او در میدان مسابقات میدرخشید و جوایز و مدالهای بسیاری را کسب می کرد.
اما پدرش، با درایتی خاص، آیندهای روشنتر از ورزش حرفهای برای او متصور بود. به همین دلیل، رحمان را برای تحصیل در رشته پزشکی به لندن فرستاد. لندن، شهری پر از هیجان و فرصتهای جدید، برای رحمان جوان دنیایی ناشناخته بود. او با جدیت تمام به تحصیل پرداخت و آیندهای درخشان را برای خود میدید.
اما تقدیر، برنامههای دیگری برای او در نظر داشت. بیماری سخت پدر، او را ناچار کرد که تحصیل خود را در لندن رها کرده و به مصر برود. در دانشگاه اسکندریه، رحمان همچنان با همان شور و شوق اولیه به تحصیل پرداخت و در نهایت با موفقیت از این دانشگاه فارغالتحصیل شد.
پس از فارغالتحصیلی، مدتی را در بیمارستان جیزه مصر مشغول به کار شد. او میتوانست در این کشور بماند و به زندگی حرفهای خود ادامه دهد، اما دلش برای خانوادهاش تنگ شده بود.
تصمیم گرفت به بغداد برگردد، غافل از اینکه این تصمیم، آغازگر سفری طولانی و پر فراز و نشیب خواهد بود.
در آن زمان، اوضاع سیاسی عراق بسیار متشنج بود و خانوادههای ایرانی مقیم این کشور، با مشکلات عدیدهای روبرو بودند. رحمان و خانوادهاش نیز از این قاعده مستثنی نبودند و مجبور شدند تمام املاک و مستغلات خود را در عراق رها کرده و به ایران مهاجرت کنند و به قول معروف سوق شوند…
فصل دوم: ریشه در خاک ایران
رحمان بندرز، پس از مهاجرت اجباری از عراق به ایران بازگشت. او که سالها از بهترین دانشگاههای جهان آموزش دیده بود، اکنون میخواست دانش و تجربهاش را در خدمت هموطنانش قرار دهد.
کرمانشاه، دیار اجدادیاش، اولین مقصد او شد و به موسسه جمعیت شیر و خورشید سرخ کرمانشاه پیوست. این تصمیم، نه تنها به او اجازه میداد تا به حرفه پزشکی خود ادامه دهد، بلکه او را به مردمی نزدیک میکرد که ریشههای مشترکی با او داشتند.
در این دوران، رحمان بندرز با فداکاری تمام، شبانهروز به مداوای بیماران میپرداخت. او نه تنها به عنوان یک پزشک، بلکه به عنوان یک انسان دلسوز، برای مردم کرمانشاه الگویی بیبدیل شد. سرنوشت، بار دیگر مسیر زندگی او را تغییر داد.
در سال ١٣۵۶ ، با دعوت رسمی از پزشکان برای خدمت به مناطق محروم کشور، رحمان بندرز به تهران رفت و خدمت در ایلام برای او در نظر گرفته شد. ایلام، شهری محروم در غرب ایران، با مشکلات عدیده بهداشتی روبرو بود. کمبود پزشک و امکانات درمانی، زندگی مردم این منطقه را با دشواریهای بسیاری همراه کرده بود.
رحمان بندرز، با احساس مسئولیت، تصمیم گرفت به این شهر برود و به مردم آن خدمت کند. (قبل از سال ۵۶، آقایان دکتر وکیلی و دکتر تهرانی و دکتر هوشنگ ورعی به ایلام آمدند. بعد به ترتیب دکتر رحمان بندرز با تابعیت عراقی- ایرانی، دکتر امیلیا عبداللهی از فیلیپین و دکتر مگزین از هند در آن سالها جهت طبابت وارد استان شدند)
او در بیمارستان رازی ایلام ( امام خمینی کنونی) مشغول به کار شد و به سرعت به یکی از محبوبترین پزشکان شهر تبدیل شد. رحمان بندرز، با وجود داشتن تابعیت دوگانه، خود را ایرانی میدانست و با تمام وجود برای سلامت مردم این کشور و این استان تلاش میکرد.
بندرز با آغاز جنگ تحمیلی، ایلام را ترک نکرد و در کنار همکارانش، شبانهروز به مداوای مردم میپرداخت و به مردم آسیبدیده و جنگ زده ایلام خدمت میکرد.
رحمان بندرز، با داشتن ریشههای عمیق در فرهنگ و تاریخ این مردم ، توانست در شرایط سخت و دشوار، به نمادی از انسانیت و مهربانی تبدیل شود و با انتخاب آگاهانه خود، به خاک ایران وفادار ماند و نامش برای همیشه در تاریخ این سرزمین ماندگار شد.
فصل سوم: میراث جاودان
دکتر رحمان بندرز، پس از سالها خدمت بیوقفه در شهر ایلام، به نمادی از پزشکی دلسوز و فداکار تبدیل شده بود. او که با عشق و علاقه به مردم این دیار خدمت میکرد، به خوبی میدانست که بسیاری از اهالی شهر، از نظر مالی در وضعیت مناسبی قرار ندارند. به همین دلیل، تصمیم گرفت که حقالزحمهی خود را به حداقل برساند و حتی در بسیاری از موارد، از بیماران نیازمند، هیچ هزینهای دریافت نکند.
بندرز معتقد بود که پزشک تنها باید به فکر سلامت بیماران باشد و نباید نگران مسائل مالی باشد. او میگفت: “سلامتی انسانها، مهمتر از هر چیز دیگری است و من وظیفه دارم تا جایی که میتوانم به آنها کمک کنم.” این تفکر، او را در دل مردم ایلام جاودان کرد.
بسیاری از بیماران، دکتر بندرز را نه تنها پزشک خود، بلکه عضوی از خانوادهی خود میدانستند و به او اعتماد کامل داشتند و برای درمان هرگونه بیماری، به او مراجعه میکردند. با وجود اینکه رحمان بندرز، حجم کاری بسیار زیادی داشت، اما هرگز از خدمت به مردم خسته نمیشد.
او حتی در اوقات فراغت خود نیز به بیماران سر میزد و احوال آنها را جویا میشد و همه او را با طنازی و لطیفه گویی و لبخند همیشگی بر لبانش به یاد می آورند .
در طول سالهای خدمت، دکتر بندرز جوایز و تقدیرنامههای بسیاری دریافت کرد. اما او هیچگاه به این جوایز افتخار نمیکرد و معتقد بود که بزرگترین افتخار او، رضایت بیماران است.
فصل آخر :در آغوش خاک
نهم بهمن ماه ١٣٩١ ، دکتر رحمان بندرز، پس از هفت سال مبارزه با تومور مغزی، در هفتاد و سه سالگی آسمانی شد و در یک روز بارانی در صحن امامزاده علی صالح بخش صالح آباد ایلام آرام گرفت و خبر درگذشتش، موجی از غم و اندوه را در میان ایلامیان پراکنده کرد.
یادآوری مطب کوچک و صمیمی او در میدان سعدی، با آن دیوارهای آجری و عکس های در و دیوار و روی میزش که برای سرگرمی کودکان نصب کرده بود ، هنوز هم برای بسیاری از ایلامیان خاطره انگیز است. او نه تنها یک پزشک حاذق، بلکه یک انسان مهربان و دلسوز بود. علاقهی وافر او به کودکان و شوخی های معروفش، همیشه لبخند را بر لب بیماران مینشاند.
او هیچگاه ازدواج نکرد و سالهای آخر عمرش را در کنار خواهر و خواهرزادههایش سپری کرد. آنها میگویند که او تا آخرین لحظه، به فکر دیگران بود و از دنیا رفتن هیچگاه او را نگران نمیکرد.
یاد و خاطرهی این پزشک حاذق تا ابدیت در دل مردم این دیار باقی است و او همچنان الهامبخش بسیاری از ما خواهد بود.
روحش شاد و یادش ماندگار
زنده یاد دکتر رحمن بندرز_دکترای حرفهای پزشکی_شماره نظام پزشکی: ۱۵۰۲۱
منابع خبری: سخنان عامه مردم و گفتگوی اختصاصی با خواهرزاده دکتر بندرز؛سرکار خانم نبراس بندرز
روحش شاد و یادش گرامی بسیار بسیار برای مردم ایلام زحمت ها کشیدن هر وقت پام میرسید مطب ایشون مثل نظر کرده بود بلافاصله خوب میشدم
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز…. مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. روحت شاد دکتر
آقای دکتر رحمان بندرز از اساطیر جامعه پزشکی ایران هستند. اساطیر هرگز نمی میرند. یاد و نامشان همیشه جاودان. نثار روحشان فاتحه و صلوات
نویسنده ارجمند درود بر شما. چه خوب شد از این بزرگمرد( دکتر رحمان بندرز) یاد کردید. مردی از تبار خوبان, انسانی وارسته و فرهیخته. مایه افتخار این شهر بودند و هستند. روحش شاد. همیشه کمتر از حق خودش پول ویزیت میگرفت… بارها شاهد بودم که از مریضای بی بضاعت نه تنها حق الزحمه نمیگرفت که پول داروشون رو هم میداد. مرد خیر, دکتر رحمان روحت شاد. ما مردم ایلام مدیون ایشون هستیم و خدمت خالصانه ایشان شایسته تقدیره .
برای این عزیز سفر کرده علو درجات و برای بازماندگان صبر جلیل خواستارم
روحش قرین رحمت الهی. بسیار باسواد دلسوز وظیفه شناس و مسولیت پذیر بودن
مقاله ای تاثیر گذار و الهام بخش بود. خیلی ناراحت شدم. انگار خدا انگشت اشارشو رو پیشونیش گذاشته حسن سیرت و صورت رو با هم داشته اینجاست که میگن “دنیا نظیر او را نخواهد زاد” واقعا حیف شد. روحت شاد دکتر رحمان. من بشخصه خیلی مدیونتم. تشخیصش چقدر دقیق و درست بود. طوری دارو تجویز میکرد که مریض نیاز به مراجعات بعدی نداشته باشه. انشالله سلامتی بازماندهاش
از صمیم قلب ناراحت و متاثر شدم. خدا بیامرزه دکترو. برای ما و استان وجودشون ارزشمند بود
پزشک وارسته و باوقار و محترمی بودند. علمش بالا و تشخیصش دقیق بود. تهران که میرفتیم میگفتن از کجا اومدین میگفتیم از ایلام و دکتر بندرز فلان تشخیصو داده دکتر تهران میگفت لازم نبود اینهمه راه بیاین برید پیش دکتر خودتون تشخیص و تجویزش حرف نداشت. خدا ازش راضی باشه
در بحبوحه ای که ایلام با مشکلات بهداشتی فراوان و محرومیت و کمبود نیرو دست و پا میزد ایشون بار زحمت سلامت این استان را به دوش کشیدند. یک اسطوره به تمام معنا بود. نظیر نداشت. روحش قرین رحمت الهی
روحش با اهل بیت محشور. بچه که بودیم عید نوروز که میشد از سر کوچه تک تک به دونه دونه از بچه های همسایه عیدی میداد. خدا ازش راضی باشه کوتاهی نمیکرد. خیلی متین و باوقار بود. دکتر بینظیر بودن
روحش شاد چه انسان نازنینی بود. همیشه فکر میکردم دکتر از اقوام هستن بزرگ که شدم فهمیدم هیچ رابطه خونی با هم نداریم ولی بهش افتخار میکردیم میگفتیم فامیلمونه. ما موقع جنگ تحمیلی با هم تو ملکشاهی بودیم. پدرم تعریف میکرد یه روز بمباران که بود دکتر میگفته مرد چطور تو سنگر خودش قایم میکنه بیاد بیرون بذارید زنا و بچه ها سنگر بگیرن. خیلی شجاع بود تو دل جنگ و بمباران صحنه رو ترک نکرد موند و به مردم خدمت کرد
از همسایه های دکتر در بلوار آزادی بودیم. یادش بخیر محال بود عیدی بچه های کوچه رو فراموش کنه. به یاد همه بود. ادرس که میخواستیم بدیم میگفتیم کوچه دکتر رحمان. کلی افتخار میکردیم. خدا بیامرزدش. روحت شاد دکتر رحمان انسان خدومی بود
خدا رحمتش بکنه .دکتری حاذق و انسانی شوخ طبع بود.با توجه به لهجش گفتم شاید از اهالی بدره(بیری) باشه.ممنونم از مطلبتون
بنده قبله شناسم از کرمانشاه قلمتان سبز ومانا هرچنددیر ولی حقش بودخیلی قبلتر از جانب اصحاب رسانه موردعنایت واقع میشد درحقش واقعا اجحاف شدحالا یا عمدا یا سهوا ولی لازم بود یادی ازشان بشه تابدانیم کیا برای آبادانی ایرانمان از جان و مال مایه گذاشتن خوشحال شدم راجب دکترمطلب نوشتید واین نشان از درایت شماست ارزوی توفیق دارم براتان بزرگوار جهت ادای دین به این عزیز عرض کنم منزل پدربزرگم بغل منزل پدردکتر بود ایشان از اعیان بودندمنزلشان درمنطقه کراده شرقی ازبهترین وخوش آب و هواترین مناطق بغدادبود خانشان ازخانه باغهای ویلایی ساحلی درکنار رود دجله بودعموهام هم دوست همکلاسی و همکارش بودن درخصوص مطبشان بنده اصالتاایلامیم طبیعیه ایلام بیست سال قبل بازارقدیم سعدی امام کلهم اجمعین بافت فرسوده بودنه اینکه مطب ایشان مستثنی باشه هرچندمنزلشان دربهترین نقطه جزو منارل ویلایی لوکس بودکه خواهرش بعدفوت همسربهش ملحق میشه وتا آخر عمردکتر همراهی میکنن.حیف دکتر که ایران ماندجای تعجبه خواهرزاده ها وپسرعموهاش اروپان دکتر با اینکه سالی چند سفر خارجه داشت بازبخاطر وابستگی به ایلام برمیگشت.راسته میگن خاک ایلام دامنگیره
پنج شنبه و شب جمعه است شادی روح مرحوم دکتر رحمان بندرز صلوات. رفتن دکتر رحمان برای استان خیلی گرون تموم شد و کمر درمان استان را شکست. خیلی مردم بهش نیاز داشتن جاش خیلی خالیه!خیلی. از فقرا چقدر دستگیری میکرد بشاش و شوخ طبع و باصبر و حوصله بود. رحمت بر خودش و پدر و مادرش