رحمان بندرز ؛ پزشک نوستالژی ایلامیان

9 دقیقه زمان مطالعه

به قلم مریم چراغیان

 

فصل اول: مهاجرت اجباری

کوچه‌های پیچ در پیچ بغداد و خانه‌ای قدیمی با دیوارهای آجری و پنجره‌های مشبک، شاهد تولد و رشد کودکی بود که قرار بود سرنوشتی متفاوت را رقم بزند. رحمان بندرز، پسری جوان با روحیه‌ای سرشار از شور و نشاط، در سال ١٩٢٩(١٣١٨ شمسی) در خانواده‌ای اصیل به دنیا آمد.

پدرش، تاجری نام‌آشنا با ریشه‌های ایرانی و از کوردهای کلهر کرمانشاه ، آرزوهای بزرگی برای پسرش داشت. رحمان از کودکی به ورزش، به‌ویژه بسکتبال، علاقه نشان می‌داد. او در میدان مسابقات می‌درخشید و جوایز و مدال‌های بسیاری را کسب می کرد.

اما پدرش، با درایتی خاص، آینده‌ای روشن‌تر از ورزش حرفه‌ای برای او متصور بود. به همین دلیل، رحمان را برای تحصیل در رشته پزشکی به لندن فرستاد. لندن، شهری پر از هیجان و فرصت‌های جدید، برای رحمان جوان دنیایی ناشناخته بود. او با جدیت تمام به تحصیل پرداخت و آینده‌ای درخشان را برای خود می‌دید.

اما تقدیر، برنامه‌های دیگری برای او در نظر داشت. بیماری سخت پدر، او را ناچار کرد که تحصیل خود را در لندن رها کرده و به مصر برود. در دانشگاه اسکندریه، رحمان همچنان با همان شور و شوق اولیه به تحصیل پرداخت و در نهایت با موفقیت از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد.

پس از فارغ‌التحصیلی، مدتی را در بیمارستان جیزه مصر مشغول به کار شد. او می‌توانست در این کشور بماند و به زندگی حرفه‌ای خود ادامه دهد، اما دلش برای خانواده‌اش تنگ شده بود.

تصمیم گرفت به بغداد برگردد، غافل از اینکه این تصمیم، آغازگر سفری طولانی و پر فراز و نشیب خواهد بود.

در آن زمان، اوضاع سیاسی عراق بسیار متشنج بود و خانواده‌های ایرانی مقیم این کشور، با مشکلات عدیده‌ای روبرو بودند. رحمان و خانواده‌اش نیز از این قاعده مستثنی نبودند و مجبور شدند تمام املاک و مستغلات خود را در عراق رها کرده و به ایران مهاجرت کنند و به قول معروف سوق شوند…

 

فصل دوم: ریشه در خاک ایران

رحمان بندرز، پس از مهاجرت اجباری از عراق به ایران بازگشت. او که سال‌ها از بهترین دانشگاه‌های جهان آموزش دیده بود، اکنون می‌خواست دانش و تجربه‌اش را در خدمت هموطنانش قرار دهد.

کرمانشاه، دیار اجدادی‌اش، اولین مقصد او شد و به موسسه جمعیت شیر و خورشید سرخ کرمانشاه پیوست. این تصمیم، نه تنها به او اجازه می‌داد تا به حرفه پزشکی خود ادامه دهد، بلکه او را به مردمی نزدیک می‌کرد که ریشه‌های مشترکی با او داشتند.

در این دوران، رحمان بندرز با فداکاری تمام، شبانه‌روز به مداوای بیماران می‌پرداخت. او نه تنها به عنوان یک پزشک، بلکه به عنوان یک انسان دلسوز، برای مردم کرمانشاه الگویی بی‌بدیل شد. سرنوشت، بار دیگر مسیر زندگی او را تغییر داد.

در سال ١٣۵۶ ، با دعوت رسمی از پزشکان برای خدمت به مناطق محروم کشور، رحمان بندرز به تهران رفت و خدمت در ایلام برای او در نظر گرفته شد. ایلام، شهری محروم در غرب ایران، با مشکلات عدیده بهداشتی روبرو بود. کمبود پزشک و امکانات درمانی، زندگی مردم این منطقه را با دشواری‌های بسیاری همراه کرده بود.

رحمان بندرز، با احساس مسئولیت، تصمیم گرفت به این شهر برود و به مردم آن خدمت کند. (قبل از سال ۵۶، آقایان دکتر وکیلی و دکتر تهرانی و دکتر هوشنگ ورعی به ایلام آمدند. بعد به ترتیب دکتر رحمان بندرز با تابعیت عراقی- ایرانی، دکتر امیلیا عبداللهی از فیلیپین و دکتر مگزین از هند در آن سالها جهت طبابت وارد استان شدند)

او در بیمارستان رازی ایلام ( امام خمینی کنونی) مشغول به کار شد و به سرعت به یکی از محبوب‌ترین پزشکان شهر تبدیل شد. رحمان بندرز، با وجود داشتن تابعیت دوگانه، خود را ایرانی می‌دانست و با تمام وجود برای سلامت مردم این کشور و این استان تلاش می‌کرد.

بندرز با آغاز جنگ تحمیلی، ایلام را ترک نکرد و در کنار همکارانش، شبانه‌روز به مداوای مردم می‌پرداخت و به مردم آسیب‌دیده و جنگ زده ایلام خدمت می‌کرد.

رحمان بندرز، با داشتن ریشه‌های عمیق در فرهنگ و تاریخ این مردم ، توانست در شرایط سخت و دشوار، به نمادی از انسانیت و مهربانی تبدیل شود و با انتخاب آگاهانه خود، به خاک ایران وفادار ماند و نامش برای همیشه در تاریخ این سرزمین ماندگار شد.

 

فصل سوم: میراث جاودان

دکتر رحمان بندرز، پس از سال‌ها خدمت بی‌وقفه در شهر ایلام، به نمادی از پزشکی دلسوز و فداکار تبدیل شده بود. او که با عشق و علاقه به مردم این دیار خدمت می‌کرد، به خوبی می‌دانست که بسیاری از اهالی شهر، از نظر مالی در وضعیت مناسبی قرار ندارند. به همین دلیل، تصمیم گرفت که حق‌الزحمه‌ی خود را به حداقل برساند و حتی در بسیاری از موارد، از بیماران نیازمند، هیچ هزینه‌ای دریافت نکند.

بندرز معتقد بود که پزشک تنها باید به فکر سلامت بیماران باشد و نباید نگران مسائل مالی باشد. او می‌گفت: “سلامتی انسان‌ها، مهم‌تر از هر چیز دیگری است و من وظیفه دارم تا جایی که می‌توانم به آن‌ها کمک کنم.” این تفکر، او را در دل مردم ایلام جاودان کرد.

بسیاری از بیماران، دکتر بندرز را نه تنها پزشک خود، بلکه عضوی از خانواده‌ی خود می‌دانستند و به او اعتماد کامل داشتند و برای درمان هرگونه بیماری، به او مراجعه می‌کردند. با وجود اینکه رحمان بندرز، حجم کاری بسیار زیادی داشت، اما هرگز از خدمت به مردم خسته نمی‌شد.

 

او حتی در اوقات فراغت خود نیز به بیماران سر می‌زد و احوال آن‌ها را جویا می‌شد و همه او را با طنازی و لطیفه گویی و لبخند همیشگی بر لبانش به یاد می آورند .

در طول سال‌های خدمت، دکتر بندرز جوایز و تقدیرنامه‌های بسیاری دریافت کرد. اما او هیچ‌گاه به این جوایز افتخار نمی‌کرد و معتقد بود که بزرگ‌ترین افتخار او، رضایت بیماران است.

فصل آخر :در آغوش خاک

نهم بهمن ماه ١٣٩١ ، دکتر رحمان بندرز، پس از هفت سال مبارزه با تومور مغزی، در هفتاد و سه سالگی آسمانی شد و در یک روز بارانی در صحن امامزاده علی صالح بخش صالح آباد ایلام آرام گرفت و خبر درگذشتش، موجی از غم و اندوه را در میان ایلامیان پراکنده کرد.

یادآوری مطب کوچک و صمیمی او در میدان سعدی، با آن دیوارهای آجری و عکس های در و دیوار و روی میزش که برای سرگرمی کودکان نصب کرده بود ، هنوز هم برای بسیاری از ایلامیان خاطره انگیز است. او نه تنها یک پزشک حاذق، بلکه یک انسان مهربان و دلسوز بود. علاقه‌ی وافر او به کودکان و شوخی های معروفش، همیشه لبخند را بر لب بیماران می‌نشاند.

او هیچ‌گاه ازدواج نکرد و سال‌های آخر عمرش را در کنار خواهر و خواهرزاده‌هایش سپری کرد. آن‌ها می‌گویند که او تا آخرین لحظه، به فکر دیگران بود و از دنیا رفتن هیچ‌گاه او را نگران نمی‌کرد.

یاد و خاطره‌ی این پزشک حاذق تا ابدیت در دل مردم این دیار باقی است و او همچنان الهام‌بخش بسیاری از ما خواهد بود.

روحش شاد و یادش ماندگار🥀🖤

 

زنده یاد دکتر رحمن بندرز_دکترای حرفه‌ای پزشکی_شماره نظام پزشکی: ۱۵۰۲۱

 

 

منابع خبری: سخنان عامه مردم و گفتگوی اختصاصی با خواهرزاده دکتر بندرز؛سرکار خانم نبراس بندرز

این مقاله را به اشتراک بگذارید
نظرات 16