برای زخم های التیام نیافته مهران

    ✍️محمدرضاناصری شوهان چند روزی بود که حال هوای منطقه دگرگون شده بود رفت آمدها بین ایلام و منطقه عمومی مهران حال و هوای دیگری داشت لشکرها و تیپ های متعددی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران در شمال و شرق مهران ارایش جنگی گرفته بودند روزها و شب هابه […]

 

 

✍️محمدرضاناصری شوهان

چند روزی بود که حال هوای منطقه دگرگون شده بود رفت آمدها بین ایلام و منطقه عمومی مهران حال و هوای دیگری داشت لشکرها و تیپ های متعددی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران در شمال و شرق مهران ارایش جنگی گرفته بودند

روزها و شب هابه سختی میگذشت و مشتاقان شرکت در عملیات لحظه شماری میکردند اما هیچکس نمیدانست شب عملیات کی فرا می رسد.

 

روز نهم تیرماه اکیپ های صدا وسیما از کرمانشاه وایلام با همه تجهیزات ان روز که البته بسیار قدیمی بود در مدرسه ای داخل شهر صالح آباد تجمع کردند طبق معمول حاج غلام طاهری(مسئول هماهنگی صدا و سیما در غرب کشور) رجز خوانی میکرد حدودهای ساعت نه ونیم شب به سراغم آمد و با اشاره انگشت من را به بیرون از کلاس درس مدرسه که محل استراحت اکیپ بود فرا خواند

با هم به محوطه مدرسه رفتیم هنوز سکوت کرده بود در انتهای محوطه سکوت را شکست و با ته گلو مانند رزمنده ای که خود را به سینه خاکریز دشمن چسپانده باشد گفت :

محمد! امشب اتفاقی می افتد که خوراک من و توست با شتاب و عجله پرسیدم حاج غلام کی و چه ساعتی ؟ و او همچنان ازته گلو گفت داد نزن تا ساعتی دیگر بساط برگزاری جشن مشتاقان پیروزی و شهادت در دشت مهران فراهم میشود من و تو باید با اکیپ های لازم لحظه نگار و تصویر گر این جشن و پایکوبی باشیم ؛ حالا زود برو خودتو برای عزیمت به قرارگاه و اتاق فرمان عملیات اماده کن .

 

اینک ثانیه چون باد میگذشت و ما دو نفری به همراه یک فیلم بردار و یک صدابردار با لندروری کهنه وگل مالی شده و چراغ خاموش از صالح آباد عازم منطقه شدیم ساعت حدود ده و چهل و پنج دقیقه به قرارگاهی در شمال شرق رضا آباد در دل کوههای گچی رسیدیم اما یه ربع ساعتی دیر رسیده بودیم و در ساعت ده وسی دقیقه فرمان عملیات صادر شده بود

برای پوشش این اتفاق مهم باید کاری میکردیم ؛ به تکاپو افتادیم و‌ به درخواست ما دو نفر مجدد فرمان عملیات بوسیله برادر ایزدی که به گمانم فرمانده نیروی زمینی سپاه بود به تمام یگانها ابلاغ شد و ما دونفری گزارش فرمان عملیات را گرفتیم و با بعضی از فرماندهان ارتش و سپاه مصاحبه های لازم را ثبت و ضبط کردیم.

قرارگاه حال وهوای دیگری داشت و حاج صادق آهنگران با صدای حزن انگیز اما جذاب وشورانگیزش این حال و هوا را چند برابر میکرد بعد از گرفتن گزارشهای لازم از قرارگاه می بایست سریع به صالح اباد برمیگشتیم تا انچه را که به تصویر کشیده بودیم به کرمانشاه می فرستادین تا با خط برگشت به تهران ارسال میشد

وحاج غلام نیز برای مونتاژ و اطمینان از ارسال لحظه های ناب گزارش به کرمانشاه عزیمت میکرد ومی بایست صبح زود مجدد در منطقه حضور می یافت .

 

شب پر شوری بود و آن شب هیچ کس تا صبح نخوابید صبح زود در غیاب حاج غلام و اکیپش ؛ بچه های مرکز ایلام را آماده کردم و راهی منطقه عملیات شدیم ؛ از جاده کمر بندی رضا اباد به سمت دهلران وارد منطقه عملیاتی شدیم قرار بود در مرحله اول عملیات رزمندگان اسلام از کمر بندی تا نرسیده به شهر مهران پیشروی کنند اما در کمال تعجب ما هرچه جلوتر می رفتیم رزمندگان بیشتر از انچه که قابل تصور بود پیشروی کرده بودند ساعتها می گذشت و ما از موانع متعدد ایجاد شده بوسیله ارتش عراق گزارش و تصویر تهیه میکردیم و ما هم مشتاق بودیم همچنان پیشروی کنیم تا به خط درگیری دو ارتش اسلام و کفر برسیم .خود را به پل گاوی رساندیم فرماندهان لشکر سیدالشهدای تهران جانباز جلیل القدر حاج علی فضلی وقتی تزلزل در ارتش عراق را مشاهده کرده بود همچنان به پیشروی یگان تحت امر خود به سمت شهر مهران را ادامه داده بود.

 

سر پل گاوی جمعی از فرماندهان سپاه اسلام ازجمله فرمانده شجاع لشکر ده سیدالشهدا ( ع) تجمع و سنگر گرفته بودند .

به انجا که رسیدیم در گیری شدیدی در در غرب پل و رودخانه گاوی و روستاها امام زاده سیدحسن (ع) و هرمز اباد ادامه داشت و تانکها و نفر بر های زیادی از ارتش عراق در آتش می سوختند

زبانه آتش سوختن تانکها و نفربرها و سایر ماشین الات دشمن در ان گرمای سوزان مهران جهنمی را برای عراقی ها به وجود اورده بود و هر رزمنده ای را به وجد می اورد .

 

با اجازه فرماندهان از پل گاوی عبور کردیم

( البته با سماجت فراوان از ما و مقاومت شدید و چند دقیقه ای از فرماندهان ) و به جمع رزمندگان اسلام در خط مقدم پیوستیم .

 

قیامتی بود

 

اتش بود والیاژ و آهن و فولاد و خون و مرگ .

لاشه تانکها و نفربرهای در حال سوختن ارتش عراق دشت را فرا گرفته بود و این بهترین صحنه ای بود تا یک گزارشگر با شور و حال گزارش تهیه کند و فیلمبرداران بهترین صحنه ها را به تصویر بکشند

 

اما حرص شاهد بودن پیروزی رزمندگان اسلام و شکست مفتضحانه ارتش عراق همچنان ما را تشویق میکرد تا همچنان پا به پای رزمندگان ما نیز چون دلاوران سپاه اسلام پیشروی کنیم و اولین لحظه های ازاد سازی مهران را چون رزمنده ای خط شکن تجربه کنیم .

 

و لحظه لحظه درگیری بعضا تن به تن فرزندان ایران اسلامی با ارتش بعثی را ثبت و ضبط نمائیم

این پیشروی همچنان تا ظهر ادامه داشت و گرمای شاید بالای پنجاه درجه مهران مجروح و تیر و ترکش خورده ادم را از پای در می آورد

 

نزدیکیهای ظهر رزمندگان شجاع لشکر ۱۰ سیدالشهدا وارد شمال و شرق شهر مهران شدند ولی عراقیها در مرکز ؛ غرب و جنوب شهر مهران همچنان سعی میکردند که مقاومت کنند ؛

جنگ اینجا جنگ کوچه به کوچه و البته برای مهران ساختمانی نمانده بود که کوچه ای تعریف شود.

اما اتش سنگین و دلاوری رزمندگان اسلام فرصت مقاومت را از عراقی ها میگرفت

در ابتدای شهر به دلیل درگیریهای سخت و حضور نیروهای ایرانی و عراقی در داخل شهر از ورود ما به داخل این ویرانه ناشی از کین و حقد دشمن به شدت و سختی ممانعت میشد اما مگر میشد چنین

صحنه های ناب وتکرار نشدنی برای تهیه گزارش و تصویر را از دست داد

بازهم اصرار از ما و انکار از فرماندهان

باز سماجت و پافشاری؛ بعد ار بگو مگوهای زیاد با فرماندهان لشکر و گردانهای ان که پا به پای رزمندگان خط مقدم حضور

داشتند ما نیز وارد شهر مهران شدیم و اولین سوژه ای را که فیلمبردار ما ( حاج اسماعیل بیگلری ) به تصویر کشید پلاکاردی بود که در میدان اول شهر بوسیله تبلیغات لشکر نصب شده بود و روی ان نوشته شده بود ««مهران آزاد شد …قلب امام شاد شد »»

من نمیدانم این پلاکارد کی تهیه شده بود و در زیر بارش سنگین آن همه اتش سبگ و نیمه سنگین و‌ سنگین دشمن کدام دلاور مردی از ستون برق باقیمانده از دوران ابادانی مهران بالا رفته بود و با خیال راحت پلاکاردش را به چوب بسته بود !!؟؟؟

داستان برگشت حاج غلام از کرمانشاه و عزیمت به مهران وملاقات ما در اول شهر و جنگی که با هم داشتیم بماند ( او معتقد بود من باید صبر میکردم تا او از کرمانشاه برگردد و گزارش را اکیپ های ایلام و مهران مشترکآ میگرفتند )

 

او دوست داشت این مهم را به اتفاق هم تهیه میکردیم اما ….

باید یاداوری کنم که زرنگ تر از من و همراهان حاج نقی بختی بود که او قبل از همه ما وارد حاشیه شهر مهران ( از مسیر زروش عبده ) شده بود و با ضبط ناگرای جمع و جورش سرگرم تهیه گزارش رادیویی بود و در این حال دو فروند هلیکوپتر دشمن وقت و بی وقت از طریق غرب شهر و با عبور از زرگوش شکر بالای سرما ظاهر میشد و ما را اماج گلوله ها و موشکهای خودش قرار میداد اما خوشبختانه تا ظهر اولین روز عملیات ندیدم رزمنده ای ؛ گزارشگری ؛ فیلمبرداری یا دیگر همراهی زخمی یا شهید شود.

 

اللهی همیشه فتح و نصرت را نصیب سربازان واقعی اسلام وانقلاب اسلامی و ایران سرافراز چون حادثه شیرین فتح مهران بگردان

الهی آمین

 

 

دهم تیر ماه هزار سیصد و نود و هشت