ایلام و حکایت خاک

یک چشمم را با دست فشار می دهم و با دست دیگر می نویسم سر درد عجیبی، دو روز است امانم را بریده و با هیچ مُسکنی هم خوب نمی شود حالت تهوع دارم اما برایم عادی شده پسرم مُدام سرفه می زند… چشمان دخترم، قرمز و ملتهب شده، یک چشمش از شدت التهاب کوچک […]

یک چشمم را با دست فشار می دهم و با دست دیگر می نویسم
سر درد عجیبی، دو روز است امانم را بریده و با هیچ مُسکنی هم خوب نمی شود
حالت تهوع دارم
اما برایم عادی شده
پسرم مُدام سرفه می زند…
چشمان دخترم، قرمز و ملتهب شده، یک چشمش از شدت التهاب کوچک شده، هرچه قطره چشمی می زند، بی فایده است
دکتر گفت باید در خانه بماند، اما امتحان دارد…
مدرسه تعطیل نیست
هوا خوب است
وضعیت روبه بهبودی است
این را مدیر کل ستاد بحران گفته…
تعطیلی و تاخیر در کار نیست
همه چیز آرام است و ما چقدر خوشبختیم
دو روز است نفس عمیق نکشیده ام
پنجره را باز میکنم
اِهِم اِهم…
چیزی نیست
یک لوس بازی تکراری است…
خوب می شوم
خوب می شویم
گرد و خاک است و برای مدیران، مسئله ی مهمی نیست…
شال و کلاه میکنم و به محل کار می روم
و خدا را شکر میکنم که از آسمان ایلام سنگ نمی بارد🙏

#سردبیر
@ilamiyaan